معرفی
لاصه: بین خواب و بیداری بود که احساس کرد دو نفر با لباس سیاه شب گردها، دزدانه به طرفش آمدند. یکی روی سینه اش نشست و دیگری مچ دستش را گرفت و کشید. دست کش آورد. دراز شد، دراز دراز تا کنده شد. مرد دست را به گوشه ای انداخت و سراغ دست دیگر آمد. آن را هم کشید و کند . بعد به سمت پاها رفت و آن ها را مچاله کرد و با طناب بست. مردی که روی سینه اش بود خنجرش را روی شاه رگ گردن او گذاشت و گفت: «ریش میبری ، هان»..
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.